Sunday, June 20, 2010

يكسال گذشت

سي ام خرداد 88 اين ساعت روز ديگه داشتيم آروم آروم با دوستام هماهنگ مي كرديم كه ساعت چند به سمت آزادي حركت كنيم.اما به خاطر تهديدهاي نماز جمعه هيچكس به بقيه اصرار نمي كرد كه حتما بيا. همه فقط در حد سوال از همديگه مي پرسيدن كه اگه ميايي من ساعت فلان كجا خواهم بود
خدايا قلب ام مثل گنجشك ميزد.و اصلا هيچ تصوري از چيزي كه ممكن بود اتفاق بيوفته نداشتم.

فقط ميدونستيم كه بايد بريم. چرا؟چون از ريختن خونهايي كه روز25 خرداد ريخته شده بود عصباني بوديم كه اگه توي خونه مي مونديم احساس مي كرديم به اون بچه ها خيانت كرديم
شرح وقايعي كه پارسال توي اين روز اتفاق افتاد رو توي وبلاگ قبلي ام نوشته بودم اگه قرار به يادآوري باشه همون پست پارسال منبع موثق تري  هست چون ممكنه جزئيات الان ديگه توي ذهنم نباشه

ولي ترس و دلهره و مردم رنگ پريده اما حاضر در صحنه .ميدان آزادي و حجم نيروهاي مختلف رنگارنگي كه لباسهاشون رو به عمرمون نديده بوديم و اينقدر تنوع داشتند كه نمي تونستي بفهمي كه از چه ارگان و نهادي هستند اما همه تا دندون مسلح بودند.هيچوقت از ذهنم پاك نميشه.اون روز دلم مي خواست همه همشهريهاي سبزم رو كه با وجود اون همه تهديد پا به خيابون گذاشته بودند يكي يكي بغل كنم و ببوسم.
من تا اون روز دستبند سبز نداشتم.و چقدر دلم ميخواست كه داشته باشم. خوب دلم نمي خواست كه خودم از تكه پارچه يا روباني استفاده كنم. دلم ميخواست اوريجينال باشه اما ديگه زمان اينكار تموم شده بود. اما اون روز موقعي كه تازه رسيده بوديم خيابون آزادي دو تا دستبند سبز از وسط خيابون به من و دوستم رسيد. انگار كه اونها رو براي ما گذاشته بودندو من مثل يك شي مقدس تا امروز حفظش كردم. بعد از اون خودم كلي روبان خريدم و ازش دستبند ساختم امااون دستبند كه نميدونم مال كي بود رو هنوز هم حفظش كردم اميدورام صاحبان قبلي اش سالم وآزاد باشن
وقتي رسيده بودم خونه صحنه هايي كه ديده بودم  باورم نميشد .اينهمه فيلم و عكس از فلسطين و انتفاضه ديده بودم اما نمي تونستم تصور كنم در قلب پايتخت ايران هم ميشه همچين صحنه هايي رو ديد.
اينكه زنده از اون مهلكه جان سالم به در برده بوديم كار خدا بود.
اما بودنمون رو به رخ حراميان كشيده بوديم. همين كافي بود
خونهايي كه دوباره در اين روز ريخته شد باعث شد كه شعارها در راهپيمايي هاي بعدي از دولت كودتا به سمت رهبري هدفگيري بشه
عصبانيت ما از دزدي راي هامون به خون خواهي خواهران و برادرانمون تبديل شد و باعث شد كه هيچكس ديگه دليلي براي سكوت پيدا نكنه.
مگر نه اين است كه: حكومت به كفر مي ماند اما به ظلم نه
پس بگرد تا بگرديم  

9 comments:

x said...

بگذار بگردد
سلام

farbanoo said...

باشه .چشم .يزدان خان
ما كه ولش كرديم.بگرده.ببينيم مي گرده يا نه.

x said...

چشم سلامت آبجی
مطمئن باش یه روز هر چرخنده ای می ایستد ولی مهم چگونه ایشتادن و کشتن است نه چقدر ؟!!! درسته ؟

farbanoo said...

درسته مير جان. درسته.
آقا ممنون كه لينك وبلاگ منو تغيير دادي توي وبلاگت. من هنوز در تلاشم و با blogspot در حال جنگ كه ببينم چطوري وبلاگ ها رو بهش اضافه كنم.
سوات موات يخدي
مي تونم ازت خواهش كنم اسمش رو اسم جديد همين وبلاگ بزاري.؟
روياي سرزمين سبز؟
اينجوري انگار دچار دو شخصيتي شدم.
.:)
سپاس دارم. مير عزيز

x said...

چشم

x said...

سلام آبجی
:)

farbanoo said...

سلام به روي ماه نشسته ات داداش.
معلومه شما كجايي؟ ديگه داشتم نگران ميشدم. يكهو همينطور بي خبر ميذاري ميري نميگي اين آدما دلشون به تاپ و توپ ميافته؟
اميدوارم اوضاع رو به راه باشه.

بهرخ said...

سلام فرزانم
حالم خوبه عزیزم.. از او حال و هواها که خودت خوب میدونی. درس و کار و گرفتاریهای فکری همه چیز با هم دیگه!! خیلی ببخشید که به تلفنت دیر رسیدم قطع شد خودم بهت زنگ میزنم فعلا اکانت ندارم مواظب خودت باش دوست جونی

x said...

سلام
هر کجا باشم هستم. آسمان مال من است. پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین مال من است
ممنون از احوالپرسی شما آبجی گلم