Tuesday, June 15, 2010

تقديم به سهراب ها

هيچوقت فراموش نمي كنم. دو روز تموم بود كه نخنديده بوديم.از بس كه تحقير شده بوديم.از بس به شعورمون توهين شده بود. از بس با خس و خاشاك يكي شده بوديم. دور روز تموم بود كه با اشك و بغض با هم حــــرف مي زديم.هيچوقت يادم نميره. دو شب بود كه از خواب مي پريدم و حس مي كردم دنيا روي سرمون خــــراب شده. حس مي كردم ديگه همه چيز تموم شده و به آخر رسيده احساس مي كردم ديگه كاري توي اين دنيا ندارم.تمام وجودم پر از خشم بوديعني ديگه اميدي برامون نمونده بود. دست از كار كشيده بوديم و هيچكس نمي تونست باور كنه چه بلايي سرمون آوردن. دست و دلمون به كار نمي رفت. تمام مدت داشتيم سايتها رو چك مي كرديم. همه در بهت و حيرت فرو رفته بودند.وقتي خبر راهپيمايي روز 25 رو شنيدم گفتم حتما ميرم. با اينكه در عمرم چنين كاي نكرده بودم. بااينكه هيچكدوم از روزهاي شاد و پر هيجان هفته پيش تهران رو نديده بودم. ( حالا وقتي صحنه هاش رو مي بينيم همينطور حسرت مي خورم كه آخه چرا من همه اش توي اون روزها يك بهانه اي براي خودم داشتم كه بيرون نرم.كه دير بر نگردم.بعد يادم مياد كه آخه من اصلا نمي خواستم راي بدم.تا وقتي مناظره ها رو ديدم.وقتي اون همه وقاحت و پستي و بي ادبي رو ديدم.) تازه يك شب قبل از انتخابات بود كه خواهرم گفت آخه همه مردم دارن از اين روزها استفاده مي كنند. نميخواي بيايي ببيني چه خبره؟ باورت نميشه. بايد خودت بيبني. و آخرين شبي كه تبليغات جايز بود بالاخره من رفتم و به چشم خودم ديدم . اون همه هيجان رو.اون همه اميد و سرزندگي رو.. خواهرم گفت تو هم بايد شال سبز بپوشي. و حالا كه ديگه مناظره ها انجام شده بود و من به ترديد افتاده بودم كه اصلا راي بدم يا نه. گفتم باشه. مي پوشم. ولي هنوز آخه من نميدونم ميخوام به كروبي راي بدم يا موسوي. گفت باشه. بعدا تصميم بگير. ولي حالا فعلا اگه ميخواي با من بياي بايد شال سبز بپوشي.گفتم باشه. داخل جمعيت كه شدم انگار يك اتفاق تازه توي وجودم افتاده بود. جلوي ستادمير حسين كه رسيديم داشتند پوستر و شال سبز پخش مي كردن. يك پسر جوون تا شالهاي سبز روي سر ما رو ديد پوسترها رو داد دست من و با خنده گفت خيلي دست خالي داري راه ميريد. كمك نمي كنيد؟ من هنوز توي اين فكر بودم كه آخه بابا من هنوز تصميم قطعي نگرفتم آخه اين چه كاريه؟ مثل آدمهاي عصر حجر هر كي هر چي گفت كه نميشه من انجام بدم.بنابراين هنوز پوسترها رو همونطوري توي دستم نگه داشته بودم يك كم جلوتر كه رسيديم يك موتوري از سرپاييني خيابون جوري پيچيد كه نزديك بود ما دو تا رو پرت كنه توي جوي آب. ما از ترس چسبيده بوديم به ديوار. كه يكدفعه يك دسته عكس هاله نور رو گرفت طرف من و گفت بگير پخش كن. پسره احمق داشت مارو به كشتن ميداد تازه چه كاري هم از من ميخواد.!!! داد زدم سرش كه : عمرا !! و پوسترهايي كه دستم بودم رو جلوي صورتش نگه داشتم. .يكدفعه يگ گاز محكم داد و با چرخ جلوي موتورش يك كم ديگه به سمت ما اومد . ما باز هم بيشتر به ديوار چسبيديم. كه يك پسري كه لباس سبز پوشيده بود اومد جلو و زد پشت موتوري و گفت آقا برو. برو جلو.مي بيني  كه شال  سبز سرشه.از اون لحظه به بعد عكس موسوي رو گرفتم بالاي سرم عكسي كه رو ش نوشته شده بود
 ادب مرد به ز دولت اوست
به جبران اينكه توي اون روزهاي آزادي قبل از انتخابات شركت نكرده بودم. در تمام روزهايي كه در يكسال گذشته بر ما رفته. همه رو شركت كردم. و چه روزهايي . چه روزهايي!!!!اولين بار با 25 خرداد
شروع شد.و در تمام روزهاي پر حادثه و بلاخيز بعد از 25 خرداد تاثيري كه خود 25 ام روي من گذاشت.اون انرژي. اون آدمها. اون سكوت !!!!!سكوت!!!!!سكوت!!!!!! عظمت .ديگه از ذهنم بيرون نرفت.موتور محرك تمام روزهاي بعد همون روز بود. هيچوقت زير گذر خيابون آزادي وقتي جمعيت به دو قسمت ايستاده و نشسته تقسيم شدند تا همديگه و انتهاي جمعيتي كه انتها نداشت رو ببينند. واي خدايا. قشنگترين لحظه عمرم بود. اون انرژي كه كه اون لحظه از ديدن آدمهايي كه انگار هزار سال بود گم اشون كرده بودم گرفتم. شادي كه از ديدن افراد كنار دستي ات به تو دست ميداد. واي خدايا عجب روزي بود.
وقتي جلوي هر كدوم از پلهاي عابر پياده ميرسيدم و جمعيت خطاب به افرادي كه روي پل بودن فرياد ميزد.آزادي انديشه ،از روي پل نمي شه. و همه رو دعوت مي كردن كه به جمعيت بپيوندند.مردمي كه از توي خونه هاي مشرف به خيابون آزادي از توي بالكن و پشت بوم همه پرچمهاي سبزشون رو به اهتزاز در آورده بودن و چهره هايي كه حالا مي خنديد.و همه از اين احساس كه ما بي شماريم سرشار مي شدند.چون به چشم ميديدند كه ما بي شماريم.
وقتي جلوي دانشگاه صنعتي شريف رسيديم. دانشجوها از در و ديوار وروردي دانشگاه بالا رفته بودند. و توي اون جمعيت همكار من كه يكي از دوستهاي توي فيس بوكش رو روي ديوار دانشگاه شناسايي كرد و همون موقع بهش زنگ زد كه ما تا حالا همديگه رو نديديم ولي تو بايد هموني باشي كه اون بالايي و خدايا خودش بود.و گفت نميذارن ما از دانشگاه خارج بشيم.توي اون سيل جمعيت يكي ديگه از دوستاي توي فيس بوكش رو كه اون رو هم تا حالا نديده بود يكدفعه وسط جمعيت آستينش رو كشيد كه آي فلاني تويي؟ و اون كه از تعجب دهانش باز مونده بود كه آخه تو چطوري منو اينجا و اينطوري تشخيص دادي
وقتي مهندس ميگه شبكه اجتماعي يعني اين. وقتي ميگه قدرت شبكه اجتماعي يعني اين 
ما تا ساعت 7 توي آزادي مونديم. بعد رفتيم سمت خونه و توي مترو . واي توي مترو دانشگاه شريف . خدايا صدامون مي پيچيد و جمعيتي كه اينطرف استاده بود و فرياد ميزد يا حسين و جمعيت رو به رو كه جواب ميداد مير حسين. و مسولين گيت ها كه تمام گيت ها رو باز گذاسته بودن و فرياد ميزدن كه به افتخار ياران موسوي امروز آقاي هاشمي گفتن مترو مجانيه.
تمام اتفاقهاي وحشتناك بعد از اينكه ما بر گشتيم رخ داده.و من وقتي خبرها رو مي شنيدم نمي تونستم باور كنم. نمي تونستم.آخه اون جمعيت مي تونست هر قدرتي در هم بكوبه. آخه پس چي شده ؟ چطور جرات كردن جلوي اون جمعيت اينطوري به بچه ها شليك كنن. آخه ما كه هيچ اسلحه اي براي دفاع نداشتيم. آخه يعني چي؟
وقتي برگشتم خونه كسي نمي تونست ساكتم كنه از بس هيجان داشتم. زنگ زده بودم به خواهرم و اون هم امده بود. بابا هم خودش به تنهايي وقتي شنيده بود آمده بود اما هيچكدام همديگه رو نتونسته بوديم توي جمعيت پيدا كنيم و وقتي رسيده بوديم خونه حالا خيلي حرفها داشتيم كه از نقطه نقطه جاهايي كه ديده بوديم براي هم تعريف كنيم و بعد از اون دو روز سياه لعنتي حالا دوباره يك كور سويي از اميد توي دلمون تابيده بود و دلم براي مامان مي سوخت كه نتونسته بود بياد و حالا با چه حسرتي به حرفهاي ما گوش ميداد.
حالا هر وقت عكسها و فيلم هاي اون روز رو مي بينم. يك آه حسرت بلند و يك حس غرور سر تا پاي وجودم رو مي گيره كه من هم اون روز توي همين جمعيت بودم. و ديگه به خاطر خونريزهايي كه از همون روز شروع شده اين موج سر باز ايستادن نداره.
اين ترانه سبز رو از سايت كلمه دانلود كردم. و يكي از قشنگ ترين كارهايي هست كه تا امروز شنيدم اما نميدونم ترانه و موسيقي شعر از كي هست و خواننده اش چه كسي. كه البته خيلي طبيعي هست كه معلوم نباشه.!!!!
خبر اومد زمستون داره ميره
سكوت از شهر تيره پر مي گيره
نگا كن پاي آزادي اين خاك
داره قشنگ ترين گلا مي ميره
خبر اومد كه مردم تو خيابون
تموم عاشقا جمع ان تو ميدون
خبر اومد ندا غلطيده در خون
نذاره جون بده آزادي آسون
خبر اومد كه سينه اش سرخه خرداد
تموم شهر پر از آتيش و فرياد
خبر اومد كه خون شد قلب سهراب
ترانه رو سوزونده دست بيداد
ببار اي آسمون بر اين شب تار
كه عاشقا رو مي بندن به رگبار
جواب حق ما سرب و گلوله است
ولي جنگل نمي ميره تبر دار

و راه شما ادامه دارد.......................................

6 comments:

Behrokh said...

tanha chizi ke mitoonam begam ine ke vaghean va az samime ghalbam moteasefam...

Anonymous said...

سلام
فقط همین
تا روز پسین

x said...

سلام
چقدر سخته کار با این کامنت دونی ماهم که سواتش رو نداریم آبجی
بالایی مال من غمین بود
ببخشید

farbanoo said...

خدا بد نده داداش مير.
غم ات بخوره تو سر هر چي آدم مردم آزاره.
غمين نبينمت.
ببخشي ديگه اين كامن دوني اينقدر سخته.همه همينو ميگن.

x said...

سلام
شما لطف دارید آبجی فرح جانم
ممنونم از لطفت
خداییش خیلی بامحبتی من قدرتو میدونم
موفق باشید و سرافراز

x said...

سلام
دودورو دودو ...
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل